از اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد

شاعر : سعدي

وزان که خون دلم ريخت تا به تن چه رسداز اين تعلق بيهوده تا به من چه رسد
که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسدبه گرد پاي سمندش نمي‌رسد مشتاق
ز دست خويشتنم تا به خويشتن چه رسدهمه خطاي منست اين که مي‌رود بر من
ز شوق پاره کنم تا به پيرهن چه رسدبيا که گر به گريبان جان رسد دستم
که آب گل ببرد تا به ياسمن چه رسدکه ديد رنگ بهاري به رنگ رخسارت
فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسدرقيب کيست که در ماجراي خلوت ما
به سرو قامت آن نازنين بدن چه رسدز هر نبات که حسني و منظري دارد
قياس کن که به فرهاد کوهکن چه رسدچو خسرو از لب شيرين نمي‌برد مقصود
ميان اين همه خواهندگان به من چه رسدزکات لعل لبت را بسي طلبکارند
و گر عبير نسوزد به انجمن چه رسدرسيد ناله سعدي به هر که در آفاق